شاید خطا کردم ... نمي دانم چرا ؛ شايد خطا كردم وتو بي آنكه فكر غربت چشمان من باشي...نمي دانم كجا ، تا كي ، براي چه ولي رفتي و بعد از رفتنت باران چه معصومانه مي باريد و بعد از رفتنت يك قلب دريايي ترك برداشت و بعد از رفتنت رسم نوازش در غمي خاكستري گم شد و گنجشكي كه هر روز از كنار پنجره با مهرباني دانه بر مي داشت تمام بال هايش غرق در اندوه غربت شد و بعداز رفتن تو چشمانم خيس باران شد و بعد از رفتنت انگار كسي حس كرد من بي تو تمام هستي ام از دست خواهد رفت كسي حس كرد من بي تو هزاران باردر هر لحظه خواهم مرد و بعد از رفتنت درياچه بغضي كرد و كسي فهميد تو نام مرا از ياد خواهي برد و من با آنكه مي دانم تو هرگز ياد من را با عبور خود نخواهي برد برگرد ببين كه سرنوشت انتظار من چه خواهد شد و بعد از اين همه طوفان و وهم و پرسش و ترديد كسي از پشت قاب پنجره آرام و زيبا گفت: تو هم در پاسخ اين بي وفايي ها بگو در انتخاب آن خطا كردم و من در حالتي مابين اشك و حسرت و ترديد كنار انتظاري كه پاسخ و سردست... ومن در اوج پاييزي ترين ويرانيم نمي دانم چرا ؟ شايد به رسم و عادتم باز براي شادي و خوشبختي باغ قشنگ آرزوهايت دعا كردم ...
برای تو که از بهترین دوستام بودی تولد لحظه های بی قراری ام ،همیشه کسی هست برای آمدن که هرگز میان بغض نیامده... آمدنش را با فانوس و دعا و بوسه و سنگ فرشی مرمری از عشق به انتظار می نشینم!!! وقتی برا پیدا کردن یه پناهگاه واسه گریه کردن خودت رو به آب و آتیش زدی و آخرش با اشکهای خشک شده بهش نرسیدی وقتی یه دل پر از درد داری و نمی تونی سنگینیشو رو دوش کسی بذاری .......... وقتی که از صدای خنده های خودت گریه ات می گیره .......... وقتی دیگه از دوست داشتن و دوست داشته شدن متنفر شدی..... وقتی با ارزش ترین چیز ها تو نگاهت بی ارزش شدن....... وقتی دیگه از همه چیز خسته شدی........... اون موقع است که مثل من به آخرش رسیدی......... امروز شنیدم که رفتی و دلم باز شکست و تنم باز گریست و نگاهم پی یار گم شد من چه تلخم امروز ....
بیا ... به ديدارم بيا هر شب در اين تنهايي تنها و تاريک مانند خدا دلم تنگ است بيا اي روشن اي روشنتر از لبخند شبم را روز کن در زير سرپوش سياهي ها دلم تنگ است بيا بنگر چه غمگين و غريبانه در اين ايوان سرپوشيده وين تالاب مالامال دلي خوش کرده ام با اين پرستوها و ماهي ها و اين نيلوفر آبي و اين تالاب مهتابي . .... شب افتاده است و من تنها و تاريکم . و در ايوان من ديريست در خوابند پرستوها و ماهي ها و آن نيلوفر آبي بيا اي مهربان با من ! بيا اي ياد مهتابي آرامشم ... آرامشم گم شده است! و من پريشانم در اضطراب آنچه خواهد شد و آيا نگاهم خواهد پذيرفت كه ديگر وقت آسايش است؟ مي توان ماند مي توان رفت ولي هرگز نمي توان...... كسي هست كه بداند چند دقيقه مانده به وقت استراحت؟ چه بايد بكنم؟ لبخند بزنم! اشك بريزم! كجا بروم ، خانه تنهاي ام كجاست؟ كسي آرامشم را نديد؟ تنهایی تنهایی رو دوست دارم زیرا بی وفا نیست...تنهایی رو دوست دارم زیرا عشق دروغی در آن نیست...تنهایی رو دوست دارم زیرا تجربه کردم...تنهایی رو دوست دارم زیرا خداوند هم تنهاست...تنهایی رو دوست دارم زیرا... تنهایی رو دوست دارم به خاطر اشکهایی که میشه در آغوشش بریزی...به خاطر اینکه تنهایی تنها کسیه که میتونی بهش اعتماد کنی...تنها کسیه که حرفای دلت رو جایی جار نمیزنه...تنهایی دل سوزوندن و غصه خوردن نداره چرا وقتی به کسی میگی تنهام......میگن:آخی...طفلکی تنهاست مگه تنهایی چه گناهی کرده که اینقدر غریب شده...همه یه روزی تنها میشن تنهای تنها!!!روزی میرسه که تنها اونه که به کمکت میاد... زندگی رو دوست دارم فقط برای اینکه تنهایی رو به من نشون داد...هیچوقت برای یه آدم تنها غصه نخورید...اینو بدونین که همه ما تو تنهایی به خودمون فکر می کنیم...تو تنهايي آرزوهامونو شکل میدیم...تو تنهایی به تنها کسمون فکر می کنیم و تنهایی...!!! دلم برای تنهایی می سوزد...چرا هیچکس او را دوست ندارد...؟!!مگر او چه گناهی کرده که تنها شده است...؟!!جرم تنهایی چیست که هیچکس او را نمی خواهد...؟!! دیشب تنهایی از اتاقم رفت دنبالش دویدم...ولی او رفته بود تنهای تنها. نیمه شب اورا مرده کنار حوض خانه پیدا کردم...از گریه چشمانش قرمز شده بود برایش گریستم...آخر او از تنهایی مرده بود...تنهایی مرد و من تنهاتر شدم!!! در کلبه ی تنهایی هایم در انتظار خواهم گریست و انتظار کشیدنم را پنهان خواهم کرد...!!! من و تو من اگر روح پريشان دارم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر